جدول جو
جدول جو

معنی براه رفتن - جستجوی لغت در جدول جو

براه رفتن(مِ)
مرکّب از: ب + راه + رفتن، براه افتادن. راه سپردن. براه افتادن با کسی. همراهی او کردن. با او رفتن:
کمر بست و بنهاد سر سوی شاه
بزرگان برفتند با او براه.
فردوسی.
- براه باباکوهی رفتن، کنایه از لواطت و اغلام کردن. (آنندراج، از راه پس رفتن
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از فراخ رفتن
تصویر فراخ رفتن
کنایه از زیاده روی کردن، سریع رفتن
فرهنگ فارسی عمید
(تُ / تُ رُ لِ کَ دَ)
قدم زدن. قدم گشادن. قدم سنجیدن. قدم سودن. قدم کشیدن. (مجموعۀ مترادفات ص 174). روی پا حرکت کردن، خلاف نشستن. گام بگام روی زمین پیمودن:
دستم بگرفت و پابپا برد
تا شیوه راه رفتن آموخت.
ایرج.
اعزام، راه رفتن بر جاده. تحذب، راه رفتن نه بزودی ونه بدرنگی. تکدس، راه رفتن کاهلانه. (منتهی الارب). راه رفتن به نحوی که سینه و پایین هر دو پستان برداشته باشد. (منتهی الارب). سیر، راه رفتن با کسی. (یادداشت مؤلف). کفس، راه رفتن بر پشت پای از جانب انگشت خرد. (منتهی الارب)، طی طریق کردن. راه پیمودن. راه پوییدن. قطع طریق کردن. مسافرت کردن: و چهل سال همچنین حج میگذارد و بهندوستان میشد و بهرجا که آدم پا نهادی امروز شهری است. چون راه برفتی گامی از آن، سه روزه راه بودی. (قصص الانبیاء).
راه بی یار نیک نتوان رفت
ورنه پیش آیدت هزار آکفت.
سنایی.
ره افتادن گرفت از هر کرانها
بماند از راه رفتن، کاروانها.
امیرخسرو دهلوی (از بهار عجم).
به تلبیس ابلیس در چاه رفت
که نتوان ازین خوبتر راه رفت.
سعدی.
راه با اهل طریقت رفته ام تارفته ام
سالکان را رهبر و ره بوده ام تا بوده ام.
صفی علی شاه.
برهنه زخمهای سخت خوردن
پیاده راههای دور رفتن
بنزد من هزاران بار بهتر
که یک جو زیر بار زور رفتن.
ملک الشعراءبهار.
، عمل کردن. کاری انجام دادن، خلاف گفتار:
راه رو راه، گرد گفت مگرد
که بگفتار ره نشاید کرد.
سنایی.
سعدی اگر طالبی، راه رو و رنج بر
یا برسد جان به حلق یا برسد دل بکام.
سعدی.
سعدی اگر طالبی، راه رو و رنج بر
کعبۀ دیدار دوست صبر بیابان اوست.
سعدی.
- راه رفتن با کسی، سازواری و ملایمت کردن با او. (یادداشت مؤلف). کنار آمدن با او. سازش کردن با وی: با هم راه بروید، بسازید. (یادداشت مؤلف).
- با (از) راهی رفتن، روش و رفتار خاصی پیش گرفتن: چه میداند (القائم بامراﷲ) که تو (سلطان مسعود) خواهی آن راه رفت که صاحبان اخلاص میروند. (تاریخ بیهقی چ فیاض ص 113)
لغت نامه دهخدا
(تُ / تُ رُگُ تَ)
راه روفتن. رفتن راه. پاک کردن راه. تمیز کردن راه: و از پیشتر نامه رفته بود به بوعلی کوتوال تا حشر بیرون کنند و راه بروبند و کرده بودند که اگر بنروفته بودندی ممکن نبودی که کسی بتوانستی رفت. (تاریخ بیهقی چ فیاض ص 534).
درهر قدم که مینهد آن سرو راستین
حیفست اگر بدیده نروبند راه را.
سعدی
لغت نامه دهخدا
تصویری از راه رفتن
تصویر راه رفتن
قدم گشادن، قدم سنجیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از یرقه رفتن
تصویر یرقه رفتن
تند رفتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فراز رفتن
تصویر فراز رفتن
نزدیک رفتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فراخ رفتن
تصویر فراخ رفتن
با شتاب رفتن به عجله رفتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از راه گرفتن
تصویر راه گرفتن
روانه شدن، رونده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از برباد رفتن
تصویر برباد رفتن
تلف شدنضایع گشتن، رفتن و باز نگشتن، یا برباد رفتن سر. کشته شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از برون رفتن
تصویر برون رفتن
بیرون رفتن خارج شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از راه گرفتن
تصویر راه گرفتن
((گِ رِ تَ))
راه را سد کردن، سر راه را گرفتن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از فراخ رفتن
تصویر فراخ رفتن
((~. رَ تَ))
با شتاب رفتن، به عجله رفتن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از راه رفتن
تصویر راه رفتن
للمشي
دیکشنری فارسی به عربی
تصویری از راه رفتن
تصویر راه رفتن
Gait, Walk
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از راه رفتن
تصویر راه رفتن
démarche, marcher
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از راه رفتن
تصویر راه رفتن
andar, caminar
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از راه رفتن
تصویر راه رفتن
походка , идти
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از راه رفتن
تصویر راه رفتن
Gangart, gehen
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از راه رفتن
تصویر راه رفتن
хода , йти
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از راه رفتن
تصویر راه رفتن
chód, chodzić
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از راه رفتن
تصویر راه رفتن
步态 , 走
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از راه رفتن
تصویر راه رفتن
andamento, caminhar
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از راه رفتن
تصویر راه رفتن
andatura, camminare
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از راه رفتن
تصویر راه رفتن
चाल , चलना
دیکشنری فارسی به هندی
تصویری از راه رفتن
تصویر راه رفتن
cara berjalan, berjalan
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
تصویری از راه رفتن
تصویر راه رفتن
چال , چلنا
دیکشنری فارسی به اردو
تصویری از راه رفتن
تصویر راه رفتن
হাঁটার ধরন , হাঁটা
دیکشنری فارسی به بنگالی
تصویری از راه رفتن
تصویر راه رفتن
การเดิน , เดิน
دیکشنری فارسی به تایلندی
تصویری از راه رفتن
تصویر راه رفتن
mwendo wa kutembea, kutembea
دیکشنری فارسی به سواحیلی
تصویری از راه رفتن
تصویر راه رفتن
yürüyüş, yürümek
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
تصویری از راه رفتن
تصویر راه رفتن
gang, lopen
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از راه رفتن
تصویر راه رفتن
歩き方 , 歩く
دیکشنری فارسی به ژاپنی
تصویری از راه رفتن
تصویر راه رفتن
מִצְעָד , ללכת
دیکشنری فارسی به عبری
تصویری از راه رفتن
تصویر راه رفتن
걸음걸이 , 걷다
دیکشنری فارسی به کره ای